تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود که یک روز با من تماس گرفت و گفت:"فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم." نگرانش شدم، مرخصی گرفتم و رفتم تهران.
بعد از احوال پرسی گفت:"شما مسئول آسایشگاه ما رو میشناسی، بی زحمت برو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول".
گفتم :"قضیه چیه عباس؟ تو که یه سال بیشتر اینجا نیستی!" گفت:"آسایشگاهمون به آسایشگاه خانوما دید داره، نمی خوام به گناه بیفتم."
شهید عباس بابایی