فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

« قدمی کوچک برای خدمت به شهدای گمنام »
وعــده مـا ، پنجشنبــه‌ها از ساعت 14 الی 18
خواهران قطعه 44 و برادران قطعه 50 بهشـت زهـرا (س)...

برای عضویت در سامانه پیامکی، عدد 13 را به همراه نام و نام خانوادگی به شماره
30004980145211 ارسال نمایید.

گروه فرهنگی خادمین شهدای گمنـام- فــدک

۲۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

فــــــــــــــــــــــــــدک

                              تکه‌ای از بهشت....




وعده دیدار پنج‌شنبه‌ها؛ بهشت زهرا سلام الله علیها؛ قطعه 44؛ گلزار شهدا؛ شهدای گمنام...


فدک قطعه ای از بهشت

پنج‌شنبه که می‌شود بی‌تاب می‌شوم؛ دقیقه‌ها را می‌شمارم؛ چشم می‌دوزم به ساعت....


پنج‌شنبه که می‌شود به خودم قول‌های زیادی می‌دهم، به شما هم....


پنج‌شنبه که می‌شود خاکی‌ترین لباسم را می‌پوشم تا کمی شبیه شما باشم...


پنج‌شنبه‌ها خاک‌های مزارتان را می‌تکانم تا بوی شما را بگیرم....


پنج‌شنبه‌ها با خودم و دوستانم وعده می‌کنم تا به دیدار شما بیایم... به گلزارتان... به قطعه 44... به فدک...


وعده عاشقان پنج‌شنبه‌ها ساعت 11 الی 17 قطعه 44، گلزار شهدا


اینستاگرام گروه خادمین شهدا- فدک: fadak.44


پیج فدک در فیس بوک: facebook.com/fadak44




فدک قطعه ای از بهشت

کعبه ‎ اهل ولاست صحن و سرای رضا...


                 شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا...


                                   در صف محشر خدا مشتری اشک اوست...


                                                           هر که در اینجا کند گریه برای رضا...


                                                                                از در باب الجواد می‌شنوم دم به دم...


                                                                                                            یا ابتای پسر، وا ولدای رضا...



فدک قطعه ای از بهشت

شهید "محمد مردانی" شهیدی ست که پس از شهادت به زیارت امام رضا(ع) رفت. وقتی پای صحبتهای پدر بزرگوار این شهید نشستیم، راجع به دعوت محمدش به مشهد گفت: محمد روز تولد امام رضا (ع) در کرمانشاه به دنیا آمده بود و از کودکی علاقه زیادی به امام رضا(ع) داشت. هر موقع می‌خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می‌کردیم، ما را به امام رضا (ع) قسم می‌داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می‌کردیم.

 

همیشه بعد از نماز می‌آمد کنار من و ازم می‌خواست از امام رضا (ع) براش بگم، از غریبی امام رضا (ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می‌خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می‌گذشت که جنگ شروع شد و محمد به جبهه رفت.

 

یک روز که محمد برای مرخصی آمده بود گفت بابا خیلی دلم می‌خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا (ع). گفتم خُب، بابا چند روز دیر‌تر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا. گفت همه بچه‌ها تو جبهه دلشون می‌خواد برن زیارت امام رضا (ع) و نمی‌تونن برن، من هم مثل اون‌ها. از طرف دیگه دفاع از کشور واجب تره و آقا هم بیشتر راضی است و مشهد نرفت و سنندج رفت و حدود یک ماه بعد شهید شد.

 

روزی که محمد به شهادت رسید، مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد وعجیب بی‌قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می‌دونست. وقتی در منزل را زدند، مادرمحمد در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در؛ بچه‌های سپاه بودند از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه و دیگه نفهمیدم چی شد.

 

به ما گفتند بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه محمد نیست. تحقیق کردند و گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برایتان ممکن است مرا کنار امام رضا (ع) دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم‌‌ همان مشهد کنار مرادش امام رضا (ع) به خاک بسپاریمش.


 

فدک قطعه ای از بهشت