خورشید پنجشنبه که غروب میکند، چیزی در دلم فرو میریزد...
انگار دستهایی آلودگیهایم را پاک کردهاند و من طاهر شدهام، ترس دارد شروع دوباره...
من هر پنجشنبه را به شوق اینکه بهتر شروع خواهم کرد، آغاز میکنم...
امروز هم در میانه غبارروبی این سنگها، وقت آبیاری گلها، هنگام پررنگ کردن نوشتههای روی مزارتان، حتی موقع خواندن زیارت عاشورا، تمام اندیشهام این بود که چقدر همهمان پاکتر شدهایم درست مثل این سنگهای سپید...
گزارش کار امروزمان، پاک کردن دلهامان است که کاش تا هفته بعد، غبار غفلت نپوشانده باشدش...