در چشمهات واهمه ایست همیشه.
ترس اینکه این سنگها فشار دهد سینه اش را...
یا اینکه این ریشه ها قلقلک بدهند بدنش را...
واهمه ای پشت چشمهات پیداست...
شاید ترس از اینکه بعد تو, او هم فراموش شود...
لابد به خاطر همین است که هر هفته چشمهات دنبال همه قدمها دودو میزند...
اما خیالت راحت عزیز, تا ما زنده ایم نخواهیم گذاشت که تنها بمانند لاله های میهنمان, این سنگها گواهی میدهند میثاق ما با خون شهیدان را.