خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک و گلهارا پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته بود : به یاد شهدای گمنام !
اومد جلو سلام و احوالپرسی کرد
بهش گفتم مگه تو کلاس نداشتی؟! تو که قرار نبود امروز بیایی! ، چی شد اومدی؟!
با بغض گفت: نمیدونم چی شد که رسیدم اینجا...
سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم که نمیدونم چی شد یهویی رسیدم جلوی بهشت زهرا (س)
خوش به سعادتش که شهدا مسیر حرکتشو عوض کردن...
شهدا؟!
میشه مسیر مارو هم عوض کنید؟
شهــدا؟!
شهدا؟