فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

« قدمی کوچک برای خدمت به شهدای گمنام »
وعــده مـا ، پنجشنبــه‌ها از ساعت 14 الی 18
خواهران قطعه 44 و برادران قطعه 50 بهشـت زهـرا (س)...

برای عضویت در سامانه پیامکی، عدد 13 را به همراه نام و نام خانوادگی به شماره
30004980145211 ارسال نمایید.

گروه فرهنگی خادمین شهدای گمنـام- فــدک

۹۶ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

شهید گمنامی که بعد از 27 سال هویتش را فاش کرد

27 سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد.

گفت: « به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!»

خواهرش با گریه تعریف می کرد: « فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند.

صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: «خواهر این ها همه برای تشییع پیکر من آمده اند و به اذن خدا همه ی آنها را شفاعت خواهم کرد. بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آنها و شهدا نداشت، گفت: « حتی او را هم شفاعت خواهم کرد... »

از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج البلاغه تهران شهید

گمنام تشییع و تدفین کرده اند.

بعدها با پیگیری خانواده ی شهید و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد.

اگر به بوستان نهج البلاغه تهران رفتید، در کنار مزار شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام که متعلق به یکی از ریشوهای با ریشه ، شهید حمیدرضا ملاحسنی است، برای نویسنده این مقاله هم دعا کنید.


منبع: کتاب راز رجعت، نشر صریر
فدک قطعه ای از بهشت
«حسین خرازی» که بود و چگونه به شهادت رسید؟

در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگان‌های عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.


شهید حسین خرازی به سال 1336 ه.ش. در یکی از محله‌های مستضعف‌نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانواده‌ای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.



از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.

از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچه‌ها بودند.

علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – می‌رفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان‌گو و مکبر مسجد شد.

حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظه‌ای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوه‌ها و کتب اسلامی نشان داد.

در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عده‌ای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند.

حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام می‌خواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.

در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.

شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظه‌ای آرام نداشت.

به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت.



دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئه‌ای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب می‌شد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.

شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یک‌سال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت.

خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانه‌ای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچه‌های رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند.

در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.



شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت.  

در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت.

از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.



در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ‌افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب‌نشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.

از بیمارستان یزد همانجایی که بستری بود به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شده‌ام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان می‌آیم.



در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگان‌های عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.

در عملیات کربلای 5 در جلسه‌ای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حساب‌های عادی خارج است.

لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت شکست سختی به عراقیها وارد آورد.

عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند.

هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بی‌اعتنایی او به ترکش‌ها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد.



شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت می‌کرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینه‌زنی و عزاداری می‌پرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند.

او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کم‌نظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود.

حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به مصرف بیت‌المال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش می‌کرد و می‌گفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه می‌کنند و به جبهه می‌فرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه می‌گفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل می‌نشست.

حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود.

نیمه‌های شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل می‌کرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او می‌کشید.

او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی می‌کرد.



شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی‌شد.

او معتقد بود: هرچه می‌کشین و هرچه که به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.

دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد که: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.

دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌کرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.



همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجی‌ها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بی‌پیرایگی از ویژگیهای او بود.

نحوه شهادت شهید خرازی

او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هیچ‌گاه احساس کمبود نمی‌کرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می‌نمود.

در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی‌شد به پشت جبهه انتقال یابد.

در عملیات کربلای 5 ، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید.



سردار دلاوری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می‌رفت. در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.

او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبهه‌ای‌ها بود و وقتی به خط مقدم می‌رسید گویی جان دوباره‌ای می‌یافت؛ شاد می‌شد و چهره‌اش آثار این نشاط را نمایان می‌ساخت.

شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفته‌اش آنچنان از زلال مکتب حیا‌ت‌بخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاست‌بازی و جاه‌طلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمی‌یافت.

این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفه‌های سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود.



رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد این شهید بزرگوار می‌فرمایند:

او سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره‌ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه‌روزی برای خدا و نبرد بی‌امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.

هدیه به روح این شهید بزرگوار صلواتی عنایت بفرمایید

فدک قطعه ای از بهشت

کعبه ‎ اهل ولاست صحن و سرای رضا...


                 شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا...


                                   در صف محشر خدا مشتری اشک اوست...


                                                           هر که در اینجا کند گریه برای رضا...


                                                                                از در باب الجواد می‌شنوم دم به دم...


                                                                                                            یا ابتای پسر، وا ولدای رضا...



فدک قطعه ای از بهشت

شهید "محمد مردانی" شهیدی ست که پس از شهادت به زیارت امام رضا(ع) رفت. وقتی پای صحبتهای پدر بزرگوار این شهید نشستیم، راجع به دعوت محمدش به مشهد گفت: محمد روز تولد امام رضا (ع) در کرمانشاه به دنیا آمده بود و از کودکی علاقه زیادی به امام رضا(ع) داشت. هر موقع می‌خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می‌کردیم، ما را به امام رضا (ع) قسم می‌داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می‌کردیم.

 

همیشه بعد از نماز می‌آمد کنار من و ازم می‌خواست از امام رضا (ع) براش بگم، از غریبی امام رضا (ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می‌خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می‌گذشت که جنگ شروع شد و محمد به جبهه رفت.

 

یک روز که محمد برای مرخصی آمده بود گفت بابا خیلی دلم می‌خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا (ع). گفتم خُب، بابا چند روز دیر‌تر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا. گفت همه بچه‌ها تو جبهه دلشون می‌خواد برن زیارت امام رضا (ع) و نمی‌تونن برن، من هم مثل اون‌ها. از طرف دیگه دفاع از کشور واجب تره و آقا هم بیشتر راضی است و مشهد نرفت و سنندج رفت و حدود یک ماه بعد شهید شد.

 

روزی که محمد به شهادت رسید، مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد وعجیب بی‌قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می‌دونست. وقتی در منزل را زدند، مادرمحمد در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در؛ بچه‌های سپاه بودند از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه و دیگه نفهمیدم چی شد.

 

به ما گفتند بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه محمد نیست. تحقیق کردند و گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برایتان ممکن است مرا کنار امام رضا (ع) دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم‌‌ همان مشهد کنار مرادش امام رضا (ع) به خاک بسپاریمش.


 

فدک قطعه ای از بهشت

همانطور که رهبر معظم انقلاب در چهارم آذرماه سال ۱۳۹۳ فرمودند: "دولت جمهورى اسلامى و امام بزرگوار ما از اوّل، سیاست حمایت از فلسطین و دشمنى با رژیم صهیونیستى را اعلام کرد و سرِدست گرفت؛ تا امروز هم ادامه دارد و ۳۵ سال است که ما از این خط، منحرف نشدیم و ملّت ما هم با کمال میل همراهند. گاهى بعضى از جوان‌هاى ما که مراجعه می‌کنند و جوابى نمى‌شنوند، به من نامه می‌نویسند و التماس می‌کنند که اجازه بدهید ما برویم در صفوف مقدّم با رژیم صهیونیستى بجنگیم. ملّت، عاشق مبارزه‌ى با صهیونیست‌ها است و جمهورى اسلامى‌ [هم این را] نشان داده است".... فدکیان نیز عاشق مبارزه با صهیونیست‌ها هستند...












فدک قطعه ای از بهشت

تا کی شانه به شانه تابوت‌های تفحص را به دنبالت ببویم مادر؟


یادم نمی‌رود که آن روزهای جوانی تسبیح ام‌البنین در دستم می‌چرخاندم و ختم امن یجیب برایت برمی‌داشتم... تا جوراب‌هایی که برایت بافتم پاهایت را گرم نگه دارند و مثل بچگی‌هایت سر سیاه زمستان، پا درد امانت را نبرد...


بعد از رفتنت اما، راست ایستادم و عهد کردم تا قیام قیامت قاب عکست را با افتخار در آغوشم بگیرم...


زرنگی را خودت یادم دادی...


که هروقت دوری‌ات روی دلم غم‌باد می‌شود اشک‌هایم را پای روضه علی اکبر خرج کنم.


حالا خبر نداری...


تمام شب‌هایم مقتل می‌خوانم...


کتاب علامه را هم مثل تو اربا اربا کرده‌ام پسرم...


کاش لااقل رفتنت را خودم به چشم می‌دیدم تا اینقدر در خیالاتم سرت را روی پایم نگذارم و برایت از سال‌های دوری نگویم...


تا باور کنم صدایت دیگر توی گوشم نمی‌پیچد که برایم از اربابت حسین بگویی و چشمانت از اشتیاق برق بزند...


که بله پای سفره دامادیت را بگویی...

دلنوشته از بانو بیژن‌کیا



فدک قطعه ای از بهشت

می‌رود و من
پشتش آب
نمیریزم
وقتی هوای رفتن دارد
دریا را هم
به پایش بریزی

بر نمی‌گردد...!


فدک قطعه ای از بهشت

غایت خلقت جهان پرورش انسان هاییست ،

که در برابر شدائد

بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است ، غلبه کنند و

                                                                 حسینی شوند ...

شهید سید مرتضی آوینی

فدک قطعه ای از بهشت

فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید شوشتری:


دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بود گذشتیم!


آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!


دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم نام‌مان گم نشود!


جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمان‌مان بو می‌دهد!


آنجا درب اطاق‌مان می‌نوشتیم "یا حسین فرماندهی از آن توست" الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید!


الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.



فدک قطعه ای از بهشت

آقا و مولای ما حضرت آیت‌الله خامنه‌ای(مدظله‌العالی) درباره عظمت شهدا می فرمایند: شهدا، علاوه بر مقامات رفیع معنوى - که زبان‌ها و قلم‌ها از توصیف آن و چشم و دل‌ها از مشاهده‌ آن ناتوانند - مشعل‌دار پیروزى و آزادى و استقلال ملتند و حق بزرگ آنان بر گردن ملت، بسى عظیم است.


فدک قطعه ای از بهشت

داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشسته ین؟» گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود.» گفت « چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده. » هان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.گفتم «خراش کوچیک! » خندید. گفت « دستم قطع شده، سرم که قطع نشده.»

شهید حاج حسین خرازی


فدک قطعه ای از بهشت

رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟
رزمنده در جواب عراقی گفت نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده.

 


خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب «پایی که جا ماند»


فدک قطعه ای از بهشت
در آستانه اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از پرچم گروه فرهنگی خادمین شهدا(فدک) رونمایی شد.


گفتنی است؛ گروه فرهنگی خادمین شهدا(فدک) با هدف حفظ یاد و خاطره شهدا تابستان سال 93 فعالیت خود را به طور رسمی آغاز کرد.


فدک قطعه ای از بهشت

سلامت می‌کنم ای گمنام‌ترین گمنام دنیا... و ای زنده‌ترین بنده در درگاه خالق.


آری بار دیگر وعده به سر آمد و قرار است به پیشگاهتان برسیم...


ما جا ماندگان از دیار عشق و سرمستی، به کربلایی در همین شهر عازم می‌شویم و وعده پنج‌شنبه‌هایمان را بجا می‌آوریم.


ادیت 6

فدک قطعه ای از بهشت

خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک و گلهارا پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته بود : به یاد شهدای گمنام !



حسین رضائی فرد

فدک رسیدن فصل بهار عاشق هاست

فدک عیار زمین اعتبار عاشق هاست

نه این که عادت هر پنجشنبه شب باشد . . .

فدک قرار من و تو کنار عاشق هاست!


حسین رضائی فرد