فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

« قدمی کوچک برای خدمت به شهدای گمنام »
وعــده مـا ، پنجشنبــه‌ها از ساعت 14 الی 18
خواهران قطعه 44 و برادران قطعه 50 بهشـت زهـرا (س)...

برای عضویت در سامانه پیامکی، عدد 13 را به همراه نام و نام خانوادگی به شماره
30004980145211 ارسال نمایید.

گروه فرهنگی خادمین شهدای گمنـام- فــدک

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر شهید» ثبت شده است

درحالی که پیرمرد همسایه روی دوشش بود,به طرف من آمد.وقتی به من رسید, گفتم:"مادر کجا؟ این وقت روز اینجا چی کار میکنی؟ مگه نباید سرکار باشی؟" گفت :"چیزی نیست, مش حسن رو میبرم دکتر, امروز نوبت دکتر داره." نگاهی به زنبیل توی دستم کرد و گغت:"خیلی سنگینه, خسته هم شدی مگه نه؟ منو ببخش که نمیتونم کمکت کنم!مش حسن حالش خوب نیست."

راوی: مادر شهید حسین یغماییان

(عکس تزئینی میباشد)



فدک قطعه ای از بهشت

دستم را به پرچمت میگیرم, شبیه رزمنده ها که دلشان گرم بود به سربند یازهرا...

گرمای دست مادر آب میکند یخ دنیا را...

فدک قطعه ای از بهشت

یادمان باشد ولایت یادگار فاطمه است
هر که مولایش علی شد از تبار فاطمه است

یادمان باشد فداییّ علی مرتضی
بازوی بشکسته و چشمان زار فاطمه است

یادمان باشد که آثار حمایت از علی
روی چشمان کبود و اشک بار فاطمه است

یادمان باشد که سیلی زد عدو بر روی او
بیت الاحزان شاهد چشمان تار فاطمه است

یادمان باشد که پیغمبر سفارش کرده بود
در میان عرش حتی بی‌قرار فاطمه است

یادمان باشد عدو سیلی زد و خندید و رفت
حضرت محسن بلا شک رازدار فاطمه است

آنکه سیلی زد بر او گوش فلک را پاره کرد
هستی از روز ازل دور مدار فاطمه است

آیهٔ لولاک را در وصف او فرموده‌اند
چرخش چرخ فلک از اعتبار فاطمه است

مانده‌ام در مدح او زیرا که مداحش خداست
خلق ارباب دوعالم شاهکار فاطمه است

از برای فاطمه در عرش اگر باشد حرم
حضرت جبریل حتما کفشدار فاطمه است

یادمان باشد که قلب عاشقان مرتضی
تا قیام حضرت حجت مزار فاطمه است

ناله زد بین در و دیوار مهدی جان بیا
تا بگیری انتقام، این انتظار فاطمه است



فدک قطعه ای از بهشت

از بنیاد ساکی دست‌شان رسید، لباس بود، وسایل بود، اما این‌ها جای خالی پسر را پر نمی‌کند...


لباس‌ها پاره بودند... مادر دوخت‌شان، مثل دیده‌هایش که به در می‌دوخت...


مادر با چشمان باز رفت... پدر هم اکنون تَکیده... قامتش خمیده... صورتش چروک شده... چشمانش اما مثل سابقند... هم‌چنان خیره و منتظر... عکس روی تاقچه سال‌هاست یاد آور این واژه هست برایم: «انتظار»... واژه‌ای عمیق درعین سادگی...


«انتظار» را اگر خواستی معنا کنی به دایره المعارف یعقوب‌هایی مراجعه کن که دیده‌شان بسته شد اما به دیدار یوسف‌شان روشن نشد. این چند هفته را که به «فدک» می‌آیـم، هر بار که آبی بر مزاری می‌ریزم، چیزی هم در درونم فرو می‌ریزد و می‌گویم نکند «مرتضای» گمشدهٔ ما باشی...


شهید مرتضی کتابی
تاریخ شهادت: ۲۴ فروردین ۶۲
شرهانی عملیات والفجر ۱





فدک قطعه ای از بهشت

هیچ وقت عکست تمیز نبود! آخر می‌دانی؟! روی شیشه عکس قاب شده‌ات رد دستی همیشه نقاشی شده بود، دست مادری که بر سر پسر کوچکش کشیده می‌شد...


این بار هم که مادر آمد سلامی دهد و دستی بکشد شرمنده شد! چراکه روی رد دست‌ها جای لبهایی باقی مانده بود... هنوز عادتت سر جایش بود، دست مادر را بوسیده بودی...




فدک قطعه ای از بهشت

چه زود می‌گذرد از بس شیرین است، انگار همین دیروز بود اما حالا 5 ماه از حضورمان در فدک می‌گذرد...


این هفته هم به عهد خود پایبند بودیم و برای خاکی شدن و پاک شدن به بهشت رفتیم...


آقایان برای غبارروبی به قطعه 28 رفتند و با همت‌شان قبور شهدا، برای ترمیم رنگ آماده سازی شد...


گل‌های قطعه 44 نیز به همت بانوان آبیاری شدند و همچنین غبار غربت را از شهدای گمنام برگرفتند...



مادر شهیدی که طی چند هفته از دور شاهد فعالیت فدکی‌ها بودند، داوطلبانه به جمع بانوان فدکی آمدند و از شهیدشان گفتند و از فعالیت فدکی‌ها ابراز خوشحالی و برای موفقیت‌شان دعا کردند...



همچنین جلسه‌ای در خصوص فعالیت کارگروه‌های فدک برگزار شد که در پی آن مراسم پرفیض زیارت عاشورا به همراه مداحی با معنویت ویژه‌ای برگزار شد...


جای خوشحالی‌ ست که این هفته هنرمند عزیز آقای قاسم عوض بیگی در جمع فدکی‌ها حاضر شدند و دوستان جدیدی نیز به فدک پیوستند که ان شاءالله با شهدا مأجور باشند...



فدک قطعه ای از بهشت

بسم الله


گزارش کار فدک در آغاز امامت ماه پنهان این عالم... این هفته هم به لطف خدا و شهیدان، لیاقت خادمی شهدا نصیب‌مان شد...


این هفته نیز فدک گلباران شد و گمنام‌های فدک اگر هر روز هم گلباران بشوند باز کم است...



غبار‌ها شسته شد از مزارهای پرنشان‌ترین گمنام‌های این دنیا...



دیدار از مزار شهدای فتنه ۸۸ روح تازه‌ای داد به تک تک‌مان؛ اینکه باید ماند، تا لحظهٔ آخر و تا پای جان...



نوای زیبای زیارت عاشورا باز هم دل‌های‌مان را نوازش داد...



فدک هر هفته میهمان‌های عزیزی دارد و این هفته نیز مادر شهیدی بزرگوار در کنارمان بود و نفس‌های معطرش ما را تا ابدیت بیمه کرد....



میهمان عزیز دیگرمان جناب آقای حسن شمشادی عزیز بودند که لطف کردند و با حضورشان دل گرمی زیبایی بخشیدند به فدک و خادمینش...



ورود اعضای جدید هم اتفاق دیگر زیبای این هفته در فدک بود...


خوش‌آمد ویژه‌ای خدمت خادمین جدید گروه فدک عرض می‌کنیم...



فدک قطعه ای از بهشت

تا کی شانه به شانه تابوت‌های تفحص را به دنبالت ببویم مادر؟


یادم نمی‌رود که آن روزهای جوانی تسبیح ام‌البنین در دستم می‌چرخاندم و ختم امن یجیب برایت برمی‌داشتم... تا جوراب‌هایی که برایت بافتم پاهایت را گرم نگه دارند و مثل بچگی‌هایت سر سیاه زمستان، پا درد امانت را نبرد...


بعد از رفتنت اما، راست ایستادم و عهد کردم تا قیام قیامت قاب عکست را با افتخار در آغوشم بگیرم...


زرنگی را خودت یادم دادی...


که هروقت دوری‌ات روی دلم غم‌باد می‌شود اشک‌هایم را پای روضه علی اکبر خرج کنم.


حالا خبر نداری...


تمام شب‌هایم مقتل می‌خوانم...


کتاب علامه را هم مثل تو اربا اربا کرده‌ام پسرم...


کاش لااقل رفتنت را خودم به چشم می‌دیدم تا اینقدر در خیالاتم سرت را روی پایم نگذارم و برایت از سال‌های دوری نگویم...


تا باور کنم صدایت دیگر توی گوشم نمی‌پیچد که برایم از اربابت حسین بگویی و چشمانت از اشتیاق برق بزند...


که بله پای سفره دامادیت را بگویی...

دلنوشته از بانو بیژن‌کیا



فدک قطعه ای از بهشت

می‌رود و من
پشتش آب
نمیریزم
وقتی هوای رفتن دارد
دریا را هم
به پایش بریزی

بر نمی‌گردد...!


فدک قطعه ای از بهشت