فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

فدک تکه ای از بهشت

فدک

« قدمی کوچک برای خدمت به شهدای گمنام »
وعــده مـا ، پنجشنبــه‌ها از ساعت 14 الی 18
خواهران قطعه 44 و برادران قطعه 50 بهشـت زهـرا (س)...

برای عضویت در سامانه پیامکی، عدد 13 را به همراه نام و نام خانوادگی به شماره
30004980145211 ارسال نمایید.

گروه فرهنگی خادمین شهدای گمنـام- فــدک

۲۱ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم

«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم


از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب

موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیمکی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟

و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم


فدک قطعه ای از بهشت

آن مرد ها که در دل عالم یگانه اند
از امتداد خون "زنی" جاودانه اند . . .

از خاک چادرش همه صد کام می کشند
از کوچه ای اسیر تب گرم جاده اند . . .

در ذهن ماست که همه دم ایستاده اند
اما کنار حضرت زهرا (س) فتاده اند. . .


فدک قطعه ای از بهشت

یادمان باشد ولایت یادگار فاطمه است
هر که مولایش علی شد از تبار فاطمه است

یادمان باشد فداییّ علی مرتضی
بازوی بشکسته و چشمان زار فاطمه است

یادمان باشد که آثار حمایت از علی
روی چشمان کبود و اشک بار فاطمه است

یادمان باشد که سیلی زد عدو بر روی او
بیت الاحزان شاهد چشمان تار فاطمه است

یادمان باشد که پیغمبر سفارش کرده بود
در میان عرش حتی بی‌قرار فاطمه است

یادمان باشد عدو سیلی زد و خندید و رفت
حضرت محسن بلا شک رازدار فاطمه است

آنکه سیلی زد بر او گوش فلک را پاره کرد
هستی از روز ازل دور مدار فاطمه است

آیهٔ لولاک را در وصف او فرموده‌اند
چرخش چرخ فلک از اعتبار فاطمه است

مانده‌ام در مدح او زیرا که مداحش خداست
خلق ارباب دوعالم شاهکار فاطمه است

از برای فاطمه در عرش اگر باشد حرم
حضرت جبریل حتما کفشدار فاطمه است

یادمان باشد که قلب عاشقان مرتضی
تا قیام حضرت حجت مزار فاطمه است

ناله زد بین در و دیوار مهدی جان بیا
تا بگیری انتقام، این انتظار فاطمه است



فدک قطعه ای از بهشت

از بنیاد ساکی دست‌شان رسید، لباس بود، وسایل بود، اما این‌ها جای خالی پسر را پر نمی‌کند...


لباس‌ها پاره بودند... مادر دوخت‌شان، مثل دیده‌هایش که به در می‌دوخت...


مادر با چشمان باز رفت... پدر هم اکنون تَکیده... قامتش خمیده... صورتش چروک شده... چشمانش اما مثل سابقند... هم‌چنان خیره و منتظر... عکس روی تاقچه سال‌هاست یاد آور این واژه هست برایم: «انتظار»... واژه‌ای عمیق درعین سادگی...


«انتظار» را اگر خواستی معنا کنی به دایره المعارف یعقوب‌هایی مراجعه کن که دیده‌شان بسته شد اما به دیدار یوسف‌شان روشن نشد. این چند هفته را که به «فدک» می‌آیـم، هر بار که آبی بر مزاری می‌ریزم، چیزی هم در درونم فرو می‌ریزد و می‌گویم نکند «مرتضای» گمشدهٔ ما باشی...


شهید مرتضی کتابی
تاریخ شهادت: ۲۴ فروردین ۶۲
شرهانی عملیات والفجر ۱





فدک قطعه ای از بهشت

اولین قدم را که می‌گذارم و وارد می‌شوم، تفاوت را احساس می‌کنم حتی با یک وجب قبلش...


اینجا همہ چیز برایم مفهوم دیگری دارد، فرق می‌کند...


اینجا بهشت روے زمین است... و بالا‌ترین درجہ این بهشت براے من جایے است کہ از هیچ کس نام و نشانے باقی نمانده و همہ یکسان‌اند...


گویی همہ گم شده‌اند تا من و تو پیدا شویم...


قطعہ ۴۴ را می‌گویم...


نمی‌توانم اینجا را با قبرستان مقایسه کنم...


سکوت قبرستان مرا بہ وحشت می‌اندازد و اینجا آرامم می‌کند...


مگر سکوت با سکوت فرق می‌کند؟؟


پاسخی برای سوالاتم ندارم، فقط این را می‌دانم که:


رشتہ‌ای بر گردنم افکنده دوست..
می‌کشد هرجا کہ خاطر خواه اوست...


فدک قطعه ای از بهشت

آرام در این کوچه‌ها قدم میزنی، بالاسر هر مزار مکثی می‌کنی، چیزی زیر لب می‌خوانی، لابد زیارت عاشورایی آیه قرآنی....


هرچند دقیقه یک‌بار می‌نشینی روی یکی از همین نیمکت‌های سنگی، دست می‌گذاری روی پهلویت و دوباره بلند می‌شوی و قدم می‌زنی....


آب می‌ریزی روی مزارها و پای گل‌ها و با نگاهت آب می‌کنی این سنگ‌های سفید را...


دارم خیال می‌کنم تو را ای بانوی بی‌نشانه که سر می‌زنی به تمام بی‌نشان‌ها مبادا تنها باشند...




فدک قطعه ای از بهشت

در چشمهات واهمه ایست همیشه.

ترس اینکه این سنگها فشار دهد سینه اش را...

یا اینکه این ریشه ها قلقلک بدهند بدنش را...

واهمه ای پشت چشمهات پیداست...

شاید ترس از اینکه بعد تو, او هم فراموش شود...

لابد به خاطر همین است که هر هفته چشمهات دنبال همه قدمها دودو میزند...

اما خیالت راحت عزیز, تا ما زنده ایم نخواهیم گذاشت که تنها بمانند لاله های میهنمان, این سنگها گواهی میدهند میثاق ما با خون شهیدان را.

فدک قطعه ای از بهشت

اسمت قاسم است؛

رسمت شبیه علی اصغر...

دنیای ما هنوز حرمله ها می پرورد!

سلاحش می تواند هرچیزی باشد،تیر سه شعبه یا هواپیمایی که دسته دسته بمب میریزد روی سر خواب نوزادها....

من اما میخواهم قاسم باشم که دیگر نگذارم خواب نازک تو را ،هیچ حرمله ای پاره کند...

_________

به یاد #کودک_شهید

#قاسم_احمدی

متولد : 1364/03/15

شهادت : 1364/11/15

#شهید نه ماهه...

علت شهادت : #بمباران_هوایی

اینستاگرام فدک: fadak.44

فدک قطعه ای از بهشت

معصومه یعنی عشق، یعنی استقامت
معصومه یعنی خواهر و دخت امامت
معصومه یعنی نور یعنی دل ربایی
معصومه یعنی فانی عشق خدایی
معصومه یعنی مغفرت یعنی عطوفت
معصومه یعنی لطف و احسان بی‌‌‌نهایت
معصومه یعنی دختر خیر البریه
معصومه یعنی یاسی از نسل فریده
معصومه یعنی عمهٔ جود وکرامت
معصومه یعنی آسمانی از شهامت
معصومه یعنی شیر زن در بیشهٔ عشق
نخل بلندی از بن و از ریشهٔ عشق
معصومه یعنی یاس باغ آل عصمت
معصومه یعنی کعبهٔ آمال عصمت
معصومه یعنی با برادر تا شهادت
معصومه یعنی جان سپردن بین غربت
معصومه یعنی زینب ثانی زهرا
معصومه یعنی قلب طوفانی زهرا

وفات حضرت معصومه سلام الله علیها بر تمام شیعیان تسلیت باد


فدک قطعه ای از بهشت


ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام بر تمام شیعیان مبارک...
امام حسن عسکری علیه السلام: شیعیان ما در اندوهی دائم به سر می برند تا فرزندم که پیامبر صلوات الله نوید ظهورش را داد، ظهور کند.

بحارالانوار




فدک قطعه ای از بهشت
ما مسلمان هستیم و حضرت محمد صلوات الله علیه را پیامبر خود می‌دانیم و به داشتن پیامبر رحمت و مهربانی افتخار می‌کنیم و عاشقانه دوستش می‌داریم و اجازه هیچ گونه توهینی را به عشقمان نمی‌دهیم...

نشریه شارلی ابدو که پشیزی نیست که بخواهد به عزیزمان، پیامبرمان توهین کند... حتی اگر مدعیان حقوق بشر هم کوچک‌ترین توهینی به مقدسات ما بکند، آن‌ها را محکوم می‌کنیم و انتقام این توهین‌ها را می‌گیریم...

فدکی‌ها هیچ‌گاه توهین به عشقشان حضرت محمد صلوات الله علیه را بر نمی‌تابند...



We are Muslims and Muhammad (PBUH) is the messenger of God and our prophet and we are so proud to have such a merciful and compassionate prophet and we would not tolerate any offence or insult towards him

Shameful Charlie Hebdo magazine is worth nothing and cannot insult our prophet at all

And even if those who regard themselves as human rights campaign would offence our sacred believes، we would condemn them

Those of us who work in FADAK would not tolerate any insult or offence against our loving prophet Muhammad (PBUH



نحن مسلمون والنبی محمدا رسول الله ضد أنفسهم یعرفون ونحن فخورون بأن نکون نبی الرحمة و الشفقة ونحن نحب ولا تدع أی إهانة للحب...


مجلة شارلی ابدو لم یکن هذا ما تمنیاتنا، وإهانة النبی... حتى لو کنا لا تدعی حقوق أی التجدیف، یدینون و للانتقام من الإهانة...

فدکیان أبدا إهانة حب النبی محمد ضد لن یتسامح...

 

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم





فدک قطعه ای از بهشت

خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همهٔ تصویر‌های آن روز‌ها یکی را که از همهٔ آن‌ها در ذهنش پر رنگ‌تر است، اینچنین روایت می‌کند:


یادم می‌آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که ازبیمارستان‌های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می‌کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آن‌ها، وضع یکی‌شان خیلی بد‌تر از بقیه بود. رگ‌هایش پاره پاره شده بود و با اینکه سعی کرده بودند زخم‌هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می‌بردیم و منتظر می‌ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.


وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده‌اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت‌تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.


همان موقع که داشتم از کنار او رد می‌شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه‌ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من می‌روم که تو چادرت را در نیاوری، ما برای این چادر می‌رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.


از آن به بعد در بد‌ترین و سخت‌ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...


فدک قطعه ای از بهشت

ما حرف‌های مشترک زیادی داریم با هم، درست مثل روزهای گذشته...


روزهای آتش و خون، روزهای دفاع کنار هم بودیم تا حتی یک وجب از خاک‌مان هم به تاراج نرود؛ نه اینکه خاک مهم باشد نه اما خاک جمهوری اسلامی است که ارزش دارد و هر کجا که جمهوری اسلامی حکومت کند قطعا خاک آن مقدس است...


حالا هم جنگ است مهربان، حالا هم شب و روز دارند به اعتقاداتمان حمله می‌کنند.


بیا امروز هم شیعه و سنی کنار هم از این خاک و از این دین دفاع کنیم.


هفته وحدت بر تمام مسلمین جهان مبارک


فدک قطعه ای از بهشت

هر کی باشی فرقی نمی‌کنه، بدهکار اینایی هستی که زیر همین سنگا دفن شده پیکرشون... بخواهی یا نه، باور کنی یا نه، حتی نفس کشیدنت رو هم به اینا مدیونی. حالا بعضیا فراموشش می‌کنن و ترجیح میدن به روی خودشون نیارن... بعضیا هم بی سر و صدا تمام قد می‌ایستن به احترامشون.


بعضیا از سر بغض و کینه اصل این بدهی رو منکر میشن... بعضیا هم چون حالا به جایی رسیدن و اسم و چهره‌شون برای مردم شناخته شده‌ست، با خودشون رودربایستی می‌‌کنن.


بعضیامون به خاطر اینکه برچسب امل بودن بهمون نزنن، خودمون رو می‌زنیم به اون راه؛ این میون بعضیا هم بدون هیچ تکبر و تکلفی در مقابل این همه ایثار سر خم می‌کنن...


بعضیا هم هیچ وقت درد سقوط خرمشهر و بعد شیرینی آزادیش رو فراموش نمی‌کنن... این بعضیا خوب می‌دونن که اگه اینا خونشون رو تقدیم این خاک ‌نمی‌کردن، معلوم نیست که حالا چقدر از خاک‌مون جزو یه کشور دیگه حساب می‌شد...


یادمون نمی‌ره پدر پیر این انقلاب امام خمینی(ره) می‌گفتن که «من بازوی شما بسیجیان رو می‌بوسم»... ما هر چند دیر رسیدیم بهشون اما به سنگ مزارشون بوسه می‌زنیم تا یادمون بمونه زندگی امروزمون مدیون از جون گذشتن ایناست...



گفتنی است، این هفته فدک میزبان خبرنگار مجاهد حسن شمشادی بود که در همین راستا وی از اقدامات گروه فدک تقدیر و حمایت کرد و در شبکه‌های اجتماعی‌اش از حضورش در بین گروه فرهنگی خادمین شهدا(فدک) گفت و ابراز خوشحالی کرد.

فدک قطعه ای از بهشت

1176 امین آغاز امامت حضرت حجت ابن الحسن المهدی عجل الله بر عاشقان ولایت مبارک باد...


قرائت دعای فرج همگانی رأس ساعت 22 امشب  با نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا... 


فدک قطعه ای از بهشت

هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو...

آتش گرفت سوخت وجودش برای تو...

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود...

افتاده بود پرچم و گلدسته‌های تو....

یادم نمی‌رود صف زوار خسته را...

تشته گرسنه تا بخورند از غذای تو...

آن گوشه‌ای که پله به سرداب می‌رسد...

پیچیده بود زمزمه ربنای تو...

خاکی‌تر از حریم تو آقا ندیده‌ام...

حتی پرنده پر نزند در هوای تو...

حالا دوباره اشک مرا در می‌آورد...

خاکی‌ترین حیاط ولی با صفای تو...

در لحظه‌های آخر خود می‌زدی صدا...

جانم به لب رسید دگر مهدی‌ام بیا...

ناله مزن دوباره چنین روضه پا نکن...

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن...

خیلی عجیب از جگرت آه می‌کشی...

دیگر بس است گریه مکن ناله‌ها مکن...

خونی که ریخت از لب تو ارث مادری‌ست...

از خون دل محاسن خود را حنا نکن...

یاد سر بریده نکن حال تو بد است...

این خانه را به تشنگی‌ات کربلا نکن...

جان پسر به لب شده با دیدن رخت...

در پیش چشم او سر این زخم وا نکن...

بعد از تو روی شانه مهدی‌ست بار تو...

فکر غریب ماندن اصحاب را نکن...

اینجا اگر به بوی مدینه معطر است...

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است...


هشتم ربیع، سالروز شهادت جانسوز امام حسن عسگری علیه‌السلام بر آقایمان مهدی فاطمه عجل‌الله و تمام شیعیان جهان تسلیت باد




فدک قطعه ای از بهشت

بچه حزب‌اللهی‌ها را جدای از محاسن و تیپ ظاهری‌شان، گریه بر مصائب آل‌الله معرفی می‌کنند. بخواهیم یا نه، من و توی مذهبی با اشک‌هامان (هرچند که به حق هم ریخته می‌شوند)‌گاه در نظر دیگرانی که نگرش متفاوتی دارند، دل‌مرده و افسرده جلوه کرده‌ایم. اما واقعیت خیلی فرق دارد با این فکر‌ها. این حقیقت را حالا که ماه عزای اهل بیت تمام شده؛ حالا که توشه اشک‌هامان را لبریز کرده‌ایم از نام حسین علیه‌السلام، بهتر می‌شود فهمید.



نمونه‌اش را ما بچه‌های فدک می‌توانیم با کارهایی که انجام می‌دهیم به دیگران نشان دهیم. اینکه ما هر پنج‌شنبه میهمان شهدای گمنام قطعه ۴۴ بهشت زهرا سلام‌الله علیها می‌شویم تا دور از این هوای آلوده کمی هوای بهشت را نفس بکشیم.


این مقدمه‌ای بود تا با شرح فعالیت خودمان هم ثابت کنم خنده و شادی هیچ منافاتی با حزب‌اللهی بودن ندارد چراکه وقتی ما با عشق در این مسیر گام برداشتیم و کار خود را آغاز کردیم، هدف‌های والایی را در ذهن و رفتارمان می‌پرورانیم. خود می‌دانیم که کارمان برگرفته از نشاط است نشاط معنوی که در قلب‌ها ماندگار بوده و آرامشی پایدار در ما ایجاد می‌کند... ما هنوز یادمان نرفته که اگر امروز به راحتی نفس می‌کشیم مدیون خون‌هایی هستیم که ریخته شدند.


آری مزار شهید شناخته شده‌ای را اگر بشویی، نزدیکان و بستگانش هم خوشحال می‌شوند و هم از تو تشکر می‌کنند، اینجا اما شهیدان گمنامند. دست به مزارشان که می‌کشی مادری نیست که با لبخند بدرقه‌ات کند دست‌هایت را... اما لابد این شهیدان عزیزترند نزد عزیزان خدا که به زودی، که وقتی انتظارش را نداری دعوت می‌شوی به بارگاه بانویی از سلاله لطف و کرم...


چه دلنشین است اولین اردوی فدکیان میهمانی در محضر حضرت معصومه سلام‌الله علیها بود تا غبار این چند هفته فدک را کنار ضریح این بانوی بزرگ بتکانیم تا مبادا نعمت غباروبی این مزار‌ها را از دست بدهیم...




آه چه زود گذشت این میهمانی... انگار نه انگار چند روز از سفرمان می‌گذرد... انگار همین امروز از زیارت برگشتیم... یادش بخیر پس از زیارت حضرت معصومه سلام‌الله علیها میهمان شهدای شهر قم بودیم هر چند آنقدر وقت نداشتیم تا غبار غفلت‌مان را از روی مزار این شهیدان نیز پاک کنیم... اما دل‌هامان را جا گذاشتیم کنارشان...


ما چشم‌هامان را دوخته‌ایم به ستاره‌های روشنی که نوید صبح را می‌دهند... یادش بخیر همین پنج‌شنبه‌ای که گذشت در مسجد جمکران ما فدکیان به نیابت از شهدا نماز امام حاضر را خواندیم تا یادمان نرود قرار است با همنشینی با شهدا منتظر «او» بودن را بیاموزیم...


ان شاءالله که مقبول خداوند قرار گرفته باشد...

فدک قطعه ای از بهشت

ما چه میفهمیم معنای وداع را

چه میفهمیم معنای انتظار را

چه می فهمیم از رنجی که مادرت از آخرین وداع تو بر دوش میکشد ...

چه میفهمیم جگر گوشه مان برود و دیگر خبری از او نیاید یعنی چه ...

پیکر نحیف پیرزنی

هر جمعه چه رنجی را تحمل میکند ... هر جمعه دل وسیع او چه قدر پرشوق است برای ردی از نور تو را دیدن...

حیاط دل را آب و جارو میکند با عشق ... ریسه ی امید می بندد ... شاید تو بیایی ...

و چه سرشار میشود از درد

وقتی خورشید غروب می کند و باز .... انتظار

مادرت از غم تو مرد ... تو را به خدا برگرد

لا اقل نشانی .. خطی .. نامه ای بفرست ...


دل نوشته ی یکی از خادمین فدک

فدک قطعه ای از بهشت

پنج‌شنبه که می‌شود بی‌تاب می‌شوم؛ دقیقه‌ها را می‌شمارم؛ چشم می‌دوزم به ساعت....


پنج‌شنبه که می‌شود به خودم قول‌های زیادی می‌دهم، به شما هم....


پنج‌شنبه که می‌شود خاکی‌ترین لباسم را می‌پوشم تا کمی شبیه شما باشم...


پنج‌شنبه‌ها خاک‌های مزارتان را می‌تکانم تا بوی شما را بگیرم....


پنج‌شنبه‌ها با خودم و دوستانم وعده می‌کنم تا به دیدار شما بیایم... به گلزارتان... به قطعه 44... به فدک...


وعده عاشقان پنج‌شنبه‌ها ساعت 11 الی 17 قطعه 44، گلزار شهدا


اینستاگرام گروه خادمین شهدا- فدک: fadak.44


پیج فدک در فیس بوک: facebook.com/fadak44




فدک قطعه ای از بهشت

تا کی شانه به شانه تابوت‌های تفحص را به دنبالت ببویم مادر؟


یادم نمی‌رود که آن روزهای جوانی تسبیح ام‌البنین در دستم می‌چرخاندم و ختم امن یجیب برایت برمی‌داشتم... تا جوراب‌هایی که برایت بافتم پاهایت را گرم نگه دارند و مثل بچگی‌هایت سر سیاه زمستان، پا درد امانت را نبرد...


بعد از رفتنت اما، راست ایستادم و عهد کردم تا قیام قیامت قاب عکست را با افتخار در آغوشم بگیرم...


زرنگی را خودت یادم دادی...


که هروقت دوری‌ات روی دلم غم‌باد می‌شود اشک‌هایم را پای روضه علی اکبر خرج کنم.


حالا خبر نداری...


تمام شب‌هایم مقتل می‌خوانم...


کتاب علامه را هم مثل تو اربا اربا کرده‌ام پسرم...


کاش لااقل رفتنت را خودم به چشم می‌دیدم تا اینقدر در خیالاتم سرت را روی پایم نگذارم و برایت از سال‌های دوری نگویم...


تا باور کنم صدایت دیگر توی گوشم نمی‌پیچد که برایم از اربابت حسین بگویی و چشمانت از اشتیاق برق بزند...


که بله پای سفره دامادیت را بگویی...

دلنوشته از بانو بیژن‌کیا



فدک قطعه ای از بهشت