از بنیاد ساکی دستشان رسید، لباس بود، وسایل بود، اما اینها جای خالی پسر را پر نمیکند...
لباسها پاره بودند... مادر دوختشان، مثل دیدههایش که به در میدوخت...
مادر
با چشمان باز رفت... پدر هم اکنون تَکیده... قامتش خمیده... صورتش چروک
شده... چشمانش اما مثل سابقند... همچنان خیره و منتظر... عکس روی تاقچه
سالهاست یاد آور این واژه هست برایم: «انتظار»... واژهای عمیق درعین
سادگی...
«انتظار» را اگر خواستی معنا کنی به دایره المعارف
یعقوبهایی مراجعه کن که دیدهشان بسته شد اما به دیدار یوسفشان روشن نشد.
این چند هفته را که به «فدک» میآیـم، هر بار که آبی بر مزاری میریزم، چیزی هم در درونم فرو میریزد و میگویم نکند «مرتضای» گمشدهٔ ما باشی...
شهید مرتضی کتابی
تاریخ شهادت: ۲۴ فروردین ۶۲
شرهانی عملیات والفجر ۱