مدت ها بود که نتوانسته بودم گوشت تهیه کنم. گوسفندی ضبح کردم. مجید گفت:"گوسفند رو برای کسی سر بریدی؟" گفتم:"نه, برای خودمونه". با تعجب گفت:"فقط خودمون؟" گفتم :"آره" با حالت خاصی گفت:"موقعی که مردم گوشت به سختی گیرشون میاد, شما چطور دلتون میاد اون رو تنهایی استفاده کنین ؟ من وقتی از اون گوشت میخورم که به شیش_هفت تا همسایه داده باشین وگرنه لب بهش نمیزنم."
راوی:پدر شهید مجید جعفری
شهید مدافع حرم محمد حسن خلیلی معروف به (رسول) که داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود، عصر روز دوشنبه ۲۷ آبان ماه سال ۹۲ در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به دست وهابیون تکفیری به آرزوی دیرینه خود رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید.
یکی از بچه های همسایه یقه لباسش را گرفته بود و پشت سر هم فحش میداد اما حمید هیچ عکس العملی نشان نداد؛ فقط گفت:"اشتباه گرفتید، برید تحقیق کنید ببینید کی این رو گفته". گوش آن فرد بدهکار نبود. مرتب ناسزا میگفت. وقتی حمید به خانه آمد گفتم:"پسرم تو که از اون قوی تر بودی، چرا کتکش نزدی؟" گفت :"عیب نداره همسایه اس، منو با کس دیگه اشتباه گرفته بود". دوروز نکشید که آن فرد آمد و گفت:"تو رو خدا حمید جون ، من رو ببخش، اشتباه کردم."
راوی :پدر شهید حمید وفایی
امام صادق علیه السلام
نیکویی و خوبی با پدر و مادر نتیجه حسن معرفت و شناخت خداوند است. زیرا عبادتی نیست که انسان را سریعتر به رضای پروردگار برساند و بهتر باشد از نیکویی به والدین برای خدا.
مصباح الشریعه، ص 311
___________________________________
از راه که میرسید میپرسید:"بابا کجاست؟" همین که میفهمید رفتم باغ ، سریع خودش را میرساند. دستم را می گرفت و می گقت:"بابا تو سایه بشین چشمت اذیت نشه،اصلا شما باید به عبادت و استراحتت برسی، من خودم همه کارها رو انجام میدم".
شهید احمد کارایی
هرکاری از دستش برمی آمد از دیگران دریغ نمی کرد.امام دستور داده بود باسوادها به بی سوادها درس بدهند.مسجد محل شده بود کلاس درسش،خانم های کم سواد یا بی سواد می آمدند و فهیمه تا جایی که می توانست برایشان درس می گفت.
شهیده فهیمه سیاری
درتکاپوی چشمان منتظر پیرزنی خمیده،به رنگ های غبارگرفته ی خاک های این سرزمین می نگرم...میخواهم اما در بوی پلاو خون ونماز،بی پناه باشم...وشاید میخواهم درکنار سرخی سرو خیالم،با آن چشم های خیس همدردی کنم...اما دراین دیار،هنوز هم بوی زندگی می آید...بوی بهشت...بوی خدا...ومن باید درکنار بی خیالی ها دلم،با خیال خودم،پلاک های بی نشان را لمس کنم
هر پنجشنبه با ما همراه باشید
خواهران قطعه 44
برادران قطعه 50
از ساعت14 الی 18
درگیر و دار آزادی ها ، یاد تو دلگرمی عجیبی است برای چادری ها...
تویی که با تن مجروح ، زیر شکنجه های ساواک فریاد زدی:"مرا بکشید ولی چادرم را برندارید."
یادت هست؟ 5 ساله هم که بودی در جواب مادر که میترسید با چادر زمین بخوری، گفته بودی:"زمین بخورم بهتر از این است که کسی صورتم را ببیند."
____________________________
شهیده طیبه واعظی به همراه همسرش در خرداد ماه سال 56 در زندان اوین ، بر اثر شکنجه های ساواک در سن 19 سالگی به شهادت رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ * إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ
اى کسانى که ایمان آورده اید دشمن مرا و دشمن خودتان را دوستان خود مگیرید، آیا مراتب دوستى خود را به ایشان تقدیم مىکنید با اینکه به قرآنی که براى شما آمده و حق است کفر میورزند و نیز رسول و شما را به جرم اینکه به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید بیرون مىکنند؟! اگر براى رضاى من و جهاد در راه من مهاجرت کرده اید نباید آنان را دوست خود بگیرید و پنهانى با ایشان دوستى کنید چون من بهتر از هر دانایى میدانم چه چیزهایى را پنهان میدارید و چه چیزهایى را اظهار میکنید و هر کس از شما چنین کند راه مستقیم را گم کرده *.اگر کفار به شما دست پیدا کنند دشمنان شما خواهند بود و دست و زبان خود را به آزار شما دراز خواهند کرد و آرزومند آنند که شما هم کافر شوید
آیات 1 و 2 سوره ممتحنه
همسایه مان پیرزن تنهایی بود و کسی را نداشت. نزدیک عید که میشد, شروع به شستن فرشها و خانه تکانی میکردیم. بعضی وقتها مجید یک مرتبه غیبش میزد.وقتی می آمد با خوشحالی می گفت:"رفته بودم خونه همسایه, دم عیدیه کمکش کنم. فرش هاش رو براش شستم."
راوی:مادر شهید مجید الهی سمنانی
امام علی علیه السلام
خداوند روزه را واجب کرد تا به وسبله آن, اخلاص خلق را بیازماید.
نهج البلاغه, حکمت ۲۵۲
_________________________
تو دوره تکاوری, دانشجوهای افسری رو برده بودیم راهپیمایی استقامت.هوا شدیدا گرم بود و همه بریده بودند.نگاهم افتاد به صیاد, مثل اینکه بدجوری بهش فشار اومده بود.خیلی تعجب کردم چون شنیده بودم قدرت بدنی بالایی داره.رفتم نزدیکش و بهش گفتم:"اگه برات سخته میتونی یواش تر بیای." قبل از اینکه چیزی بگه, یکی از دانشجوها پرید جلو و گفت:"ببخشید استاد, ایشون روزه اس" با تعجب گفتم :"روزه؟" گفت:"بله, خب الان ماه رمضانه, ایشون هم شونزده_هفده روزه که روزه میگیره".سرجام خشکم زد,صیاد بدون اینکه حرفی بزنه ازم دور شد.
شهید صیاد شیرازی
ایستادی...
چنان استوار که تاریخ سر خم کرد در برابر راست قامتیت...
روزت مبارک شهر همیشه پابرجا,دزفول...
هفته ای نبود که خانه دایی اش سر نزند و احوالی نپرسد.بد میدانست که آدم از احوال اقوام نزدیکش بیخبر باشد.یک روز که وارد اتاق شدم دیدم با تلفن حرف میزند.وقتی قطع کرد، پرسیدم:"علی کجا زنگ میزنی؟" گفت:"خونه دایی، میخواستم احوالشون رو بپرسم. این هفته فرصت نداشتم که به اونا سربزنم."
راوی: خواهر شهید علی علومی
روی دیوارهات هنوزرد شتک خون پیداست...
هنوز زخم هایی که گلوله بر پیگرت زده باقی است...
و من هر سال فتح تو را جشن میگیرم...
و در دلم دنبال دلیلی میگردم برای استواری تو که 11 ماه اسارت را تاب آوردی تا خاکت را زیر پای فرزندانت بگشایی.
و چه راست گفت سید شهیدان اهل قلم که تو دروازه ای در زمین و دروازه ای در آسمان داری...
سلام خونین شهر...